کلبه باران
از این شب های بی پایان، تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایش، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشان نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |