کلبه باران

نمی توانم بگویم بهار را دوست ندارم. اگر بگویم دروغ گفته ام..............................................

که قلبم سر سپرده ی قلب بهار است و روحم گره خورده به تار و پود شکوفه های بهاری............

گنجشکان بازیگوش و پروانه های عاشق پیشه اش............................................................

اما بهاری که من تاکنون می شناختم با زمین نسبتی دیرینه داشت......................................

الان تعریف من از بهار چیز دیگری ست.............................................................................

راستش بهارِ الان من ریشه در آسمان دارد. می دانی؟......................................................

از همان روزی که معبد چشمهای تو را زیارت کردم نام فصل ها را تغییر داده ام........................

و اولین فصل سال را در سالنامه ی دلم، چشمهایت نامیدم.................................................

این همه کلمه را کنار هم قطار کردم تا به همین جمله برسم ...............................................

که چشمهایت آخرین ایستگاه خوشبختی من است. چشمهایت نام دیگر ماه است..................

با آن سوسوی عاشقانه و دریای مهربانی سیالی که درونش موج می زند...............................

هرکه تورایک بارببیندبا کلمات من هم آوا می شودکه چشمهایت بهاررابه زانودرمی آورد.

و رشک آسمان را با تمام ستاره هایش برمی انگیزد..........................................................

مهربانی چشمهایت شناسنامه ندارد و قدمتش برمی گردد.................................................

به روز قسمت مهربانی ها به دست خداوند......................................................................

چشمهایت زیباترین و منظوم ترین شعر خداوند است ........................................................

ومن چقدردوست دارم تمام عمردست زیرچانه بزنم وفقط به چشمهایت خیره شوم خدا میداند .


از منظومه ی چشمهایت که بگذریم به مثنوی موهایت می رسیم........................................

گفته بودمت چه شعرها که برای موهای تو می توان سرود..................................................

و چقدر آرامم می کند خیره شدن به رقص موهایت در باد....................................................

این مثنوی تو سرانگشتان مرا کم دارد که ورق بزند برگ برگ معطرش را ................................

بوی بهشت می دهد این گیسوان دل باخته به حضرت باد ..................................................

آپلود
 

نوشته شده در 28 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 چشمای خیسم رو چطور پنهان کنم؟

   

یه لبخند مصنوعی رو لبم می کارم

  
دل بی قرارم رو چطور آروم کنم؟

 

یه عالمه کار میریزم سر خودم که دیگه وقتی برای 

 

بی قراری نمونه 

 

آرزوهام...گذشته...خاطرات رو چی کار کنم؟ 

 

این و دیگه نمی دونم 

 

گاهی میان سراغم 

 

حالا تو یه جاده ام با پای پیاده 

 

باید برم

 

 اما بی هدف 

 

کجا باید برم؟ 

 

نمی دونم 

 

چرا باید برم؟ 

 

نمی دونم 

 

خیلی تنهام 

 

خیلی 

 

اما باید رفت 

 

زندگی همینه 

 

چاره ای نداره 

 

روزهای قشنگ رو باید توی ذهن مجسم کرد

 

باید عاشق باشم

 

عاشق تو 

 

عاشق زندگی

آپلود

نوشته شده در 27 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

اين جا هوا خوب است

 

                              باران به لحن تو مي بارد و از آستين دلم ياد تو مي چکد!!

 ابرهاي پيوسته تو را به من مي رساند ....!!

                                         هر برگ، نامه اي مي شود که از دست نوازش هاي دور تو مي ريزد!

حالا پلکم را مي بندم مي خواهم خيس از خاطرات تو شوم

                                                   باران حالا تندتر مي بارد وگونه هايم از نديدن هاي تو خيس

 آپلود

نوشته شده در 25 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

                  گاهي آرزو مي کنم...   

  

   کاش هرگز نمي ديدمت تا امروز غم نديدنت رابخورم!!!
 
کاش لبخندهايت آنقدر زيبا نبودند که امروز آرزوي ديدن يک لحظه
 
فقط يک لحظه از لبخندهاي عاشقانه ات را داشته باشم !
 
کاش چشمان معصومت به چشمانم خيره نمي شدتا امروز
 
چشمان من به ياد آن لحظه بهانه گيرند و اشک بريزند !
 
کاش حرف هاي دلم را بهت نگفته بودم تا امروز باخود نگويم
 
" آخه او که ميدونست چقدر دوستش دارم!!!!
 
آپلود
نوشته شده در 20 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم

 

 با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است دستانم را کمی کنار می زنم

  از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم

چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم

که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟

و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ،

 میدانی چقدربی کس و تنها مانده ام !

 

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی

و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده

شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد

و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبستی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرده و تا صبح نالید

نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت

و تن سرد مرا نوازش می کرد

نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

آپلود

نوشته شده در 20 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

        نمی شود!... نمی شود!...

 باید که باشی!... تصویر نمی شوند این رویاها بی تو!...

دلم گرفته معنا... حالم خوب نیست. هوای گریه دارم.

هوای شکستن. خرد شدن. بریدن... دارم می شکنم اینجا بی تو...

نمی توانم معنا... نمی توانم دیگر... نمی توانم...
مگر چقدر تحمل دارد آدمی؟...

چقدر صبوری باید که نشکند؟...

بار اولم نیست... آخرین هم نیست بی شک...

بارها و بارها و بارها شکستن را تجربه کرده ام بی حضور نازنینت...
چرا خدا بر نمی دارد این فاصله ها را؟...

به کجای این کره ی خاکی بر می خورد اگر من و تو کنار هم بنشینیم؟...

چه می شود اگر با هم حرف بزنیم؟...

لبخند بزنیم به همدیگر... چه می شود؟...

خسته ام ... دست به دست خدا سپرده ام که زمین نخورم... 

 بس است دیگر انتظار... بیا معنا... من خسته ام...

آپلود

نوشته شده در 20 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 کسی را که دوست داری آزادش بگذار !!!

اگر قسمت تو باشد ٬ برمی گردد و گرنه ..... بدان که از اول قسمت تو نبوده است

حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست

بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است

بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار

هر وقت بعد از 120 سال رفتی اون دنیا خواستی از روی پل صراط رد شی

بهت گفتن یکی حلالت نکرده ...

. بدون اون منم که می خوام به این بهونه یه باره دیگه ببینمت

نوشته شده در 18 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

آپلود

نوشته شده در 18 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

دیشب  فهمیدم که زندگی خراب است

آروز سراب است

امروز فهمیدم

که گل ها هم می توانند سنگدل باشند

وشمع ها هم می توانند

بال و پر پروانه ها را در خود بسوزانند

اره همه میتونند اینطوری باشن

دورباشیم عزیزان

دورباشیم ازسنگدلی وسوزاندن.......

نوشته شده در 18 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده .

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن

. برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

نوشته شده در 18 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد

من شب را باتو دوست دارم ولی خیلی وقته شب را نیز دوست ندارم؛‌چون ماه تاریکی شب را نمی زداید

از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی،

نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.

ازنگاهت تندیسی می سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند
 
اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست
 
وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم  رؤیا ها،‌ من ماندم و اشک های التماس
 
من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی
 
صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم
 
به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت
 
‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.
 
لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری
 
باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست
 
اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت
 
بهار با باران اش زیباست اگر بارانی نبارد بهار پاییز میشود وفصل خزان
 
بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند
 
 شکایت ها در نهان دارد و می داند
 
که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم
 
آرام نمی شوم مثل بچه ها ی لجوج بهانه نبودنت را میگیرم
 
آخه خودت میدانی وقتی نباشی درتاریکی شب گم می شوم
 
شب های بارانی باتو زیباست
 
شب که فرا می رسد شبح زیبای وجودت همواره آرام بخش روح وجسمم می شود
 
انگار که بامنی پیشم هستی وحس ات میکنم
 
 عکس
نوشته شده در 16 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم...

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم...

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن...

بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم...

بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ...

در وحشت و انوده شب تار بمیرم...

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب....

دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم...

میمیرم از این درد که جان دگرم نیست...

تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم...

تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم...

بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

آپلود

نوشته شده در 14 / 1برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت