میخواستم تا بعد مسافرتم هیچی ننویسم ولی اینجا را تنها جایی میدانم که خالی میشم حرفای دلمو میتونم راحت بزنم لذا گفتم یاشار بنویس ، بنویس تا خالی بشی !!! خیلی چیزا میخواستم ولی تو این فکر بودم: ای کاش خواننده بودم و از تو میخواندم ای کاش نویسنده بودم و ازتو مینوشتم خسته شدم ، نیست شدم ! نگارم ، گل یاسم ، عزیزترینم یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی هر جا که باشم و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی! دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست. من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات، کنار شعله ور شدن شمع وجودت اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد... دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم اما باز هم جای تو خالی است... . شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... . همین چنددقیقه پیش ازخونه بیرون اومدم دیدم لاستیک ماشینم بادش کم شده!!! بردم پنچرگیری...پسرجوانی پیش پنچرگیربودازمن سوال کرد؟چقدرماشینتون زیباست!!!خیلی راحته!!!خوشگل هست وازاین حرفا!!!کارپنچرگیری که تموم شدحرفای پسرک جوان که ازماشینم نعریف کرده بود مغرورم کرده بود وجلوچشمان او با ویراژ دنده عقب گرفتم وپریدم رو گاز ...هنوزصدمتری دور نشده بودم رفتم رو ترمز ونگه داشتم از کرده خود سخت پشیمون شدم و سریع دادگاهی تشکیل دادم متهم ردیف اول:یاشار!!! قاضی :آقای یاشار به نمایندگی ازطرف خدا!!! محل دادگاه : محضرخداوند!!! جرم: غرور وقتی در جایگاه مخصوص متهم ایستادم !!! خداوندشروع به سخن نمود: یادت هست زمانی اگر کسی باماشین مدل بالاوآنچنانی از جلو تو رد میشد چه احساسی داشتی ؟ آرزوکردی کاش منم داشته باشم من کمک ات کردم وبدست آوردی!!!چرا جلو چشمان جوانک ندار!!! خودنمائی کردی؟آیا میدانی قبل از آن پسرک جوان،من خیلی ناراحت شدم !!! . آیا میدانی آنگونه که دادم پس گرفتم هم خیلی راحته؟ اصلا بگو ببینم تو چرا ازمن دوری میکنی ؟؟؟ مگه من چه بدی درحق تو کردم ؟؟؟بهت سلامتی ندادم؟آسایش ندادم؟مال وثروت ندادم؟آبرو وشخصیت ندادم؟جایگاه اجتماعی ندادم؟زندگی ندادم؟ چی خواستی من ندادم؟اونی هم که ندادم مطمئناً ،من خودمصلحت ندانستم ندادم !!! آیا دوست میداشتی اونی که تو ذهن ات هست می دادم ولی یک عمر پشیمون می شدی ؟ چرا ازمن فرار میکنی بیست وچهار ساعت شبانه روزت با معصیت وگناه سپری میشه کی یادی ازمن کردی؟ اصلا آخرین بار که منو صدا زدی یادت هست ؟؟؟من نیازی به عبادت تو ندارم ولی آیا سزاواراست؟ اینهمه نعمت ونیکی بدون توقع وبدون منت بهت دادم حتی فرصت سپاسگزاری هم ازمن نداشته باشی؟؟؟ مگرمن مال دنیا دادم ماشین مدل بالا دادم سلامتی دادم تافقط باخودت مشغول باشی واز من غافل؟؟؟!!! ای بی انصاف!!! از بیست وچهار ساعت زندگی شبانه روزی ات ، لااقل یک دهم آن را به من اختصاص میدادی !!! گفتم نیازی به عبادت تو ندارم ، فقط دوست دارم بامن حرف بزنی!!! خودت میدانی که چقدر بهت نزدیک هستم چقدر دوستت دارم چرا از من فرار میکنی ؟ یادت هست زمانی که از من دور بودی دچار چه بلاهایی شدی؟؟؟ آبرو وحیثیت ات داشت به فنا می رفت ! آمدی قبول ات کردم ، عزت واکرام ات کردم ! هرچی خواستی دیر یازود بهت دادم!!! پس برای چه ازمن دوری میکنی؟؟؟ هرچقدر بمن نزدیک تر شدی عزت دیدی وکرامت ، هرچقدر اسم پاک محبوب من یعنی حسین(ع) را بردی و هرچقدر برای حسین من گریه کردی عزت دنیایی اش را دیدی ، مطمئنا درآخرت هم بی ثواب وسزا نمی گذارم ، گرچه این را خوب میدانم بخاطر اجر اخروی به حسین من نگریستی چون دوستش میداشتی ومیداری گریه کردی !!! ولی چرا دوری میکنی ؟؟؟ تو که می گفتی همه زندگی ام رامدیوت حسین هستم پس کو؟؟؟ محرم به محرم یاد حسینم می افتی ؟کو آن عشق پاکت به عباس من؟ کو آن گریه هایی که به هنگام سجده بر آستان من می نمودی ؟؟؟شما بندگان چقدر فراموش کارید چقدرنمک نشناس هستید!!! آروم اروم از سخنان خدای مهربانم چشام خیس میشد . گفتم: ای خــــدای مـــهربانم پشیمانم ،ای مهربان ترین مهربانان نادمم ، ای پروردگار بزرگ شرمسارم !!!خداوندا تو راست گفتی از رگ گردن بتو نزدیک ترم ، من دور بودم من دوری می کردم واین جریان کوچک امروز باعث شد کمی بخودبیایم . واااااای من چقدر درخسران وزیان بوده ام .خدایا بازهم متشکرم مرا گاهًا با این تلنگرهای بموقع هشدارم می دهی ، نجات ام میدهی.ممنونم از بابت آن جوانک هم پوزش میخواهم قول میدم تکرار نشه ، فردا پیش اش رفته وخودرا پیش او خوار وذلیل میکنم تا غرورم بشکند.خداوندا ممنونم ممنونم (عطرباران) مرگ من روزی فرا خواهد رسید، .•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•. نمی شود!... نمی شود!... باید که باشی!... تصویر نمی شوند این رویاها بی تو!... دلم گرفته ...حالم خوب نیست. هوای گریه دارم هوای شکستن. خرد شدن. بریدن... دارم می شکنم اینجا بی تو... نمی توانم ... نمی توانم دیگر... نمی توانم... بار اولم نیست... آخرین هم نیست بی شک... بارها و بارها و بارها شکستن را تجربه کرده ام بی حضور نازنینت... به کجای این کره ی خاکی بر می خورد اگر من و تو کنار هم بنشینیم؟... چه می شود اگر با هم حرف بزنیم؟... لبخند بزنیم به همدیگر... چه می شود؟... خسته ام ... دست به دست خدا سپرده ام که زمین نخورم... بس است دیگر انتظار... بیا ... من خسته ام... دلم بدجوری گرفته..هر طرف که نگاه ميکنم تو رو ميبينم.. عطرتو حس ميکنم و صداتو ميشنوم..اما تو هيچ وقت نيستی... ميترسم دستاتو تو دستم بگيرم..ميترسم بلور انگشتاتو بشکنم... می ترسم تو هم مثل من بوی تنهايی و غربت بگيری... می ترسم اين بغض هزار ساله به تو هم سرايت کنه... من از مرگ نمی ترسم از رفتن تو می ترسم.. می ترسم تو بری و من نميرم! می ترسم بدون تو زنده بمونم دلم گرفته...!! مثل تموم شبهايی که گذشت..!! روزگارم از شبهای بی ستاره تو هم تيره تر شده.. تنها يادت هست که اميدسپيده ای هرگز نيومده رو تو دلم زنده نگه ميداره... یعنی امکانش هست زير بارون خيس بشم..!! ياد اون چتری که بالای سرم گرفتی تا ابد با منه.. گل نیلوفرم منو ببخش که هنوز ازت پرم ... که هنوز نميتونم ازت دل ببرم.. راستی تا حالا شده اون قدر دلت برای کسی تنگ بشه که با شنيدن اسمش هم بغض گلوتو بگيره؟؟ تا به حال شده اون قدر بخوای برای يه نفر بميری که از زنده بودنت هم خسته بشی؟؟ يا شده دلت بخواد زمين و زمان متوقف بشن تا نگاهی که به تو خيره شده لحظه ای بيشتر باقی بمونه؟؟ميدونی... من عاشقم چون فقط يه بار تو دلم زلزله اومد اما از زلزله بم هم مخرب تر... چون هميشه قلبم واسه يه نفر زد (واسه تو)...ميدونی... تو هيچ وقت نتونستی ذهنمو بخونی..اشکمو ببينی.. صدامو شنيدی..صدايی که يه روز بهت ميگه دوست دارم عشق من پاک است..عشق من با عشقای حالا فرق داره وقتی ميگم دوست دارم با بند بند وجودم ميگم... بازم ميخوام از تو بنويسم ..ميدونی چرا؟؟ چون اول و اخر لحظه هام تويی... بذار هميشه پريشونت بمونم ميذاری که ؟؟ تو رو خدا اینم ازم نگیر من میمیرم هر روز قاصدک ما سر وقت بهم سر میزنه وخبرهای تلخ وشیرین رو بهم می رسونه امروز خیلی دلم گرفته بود با خودم بودم !!! بازم تنهای تنها،به درخت سرکوچه مون تکیه زده بودم وبه مردمی که به اینور وآنور می رفتند نگاه میکردم از سیمای همشون راحت میشد فهمید چی تو دلشون هست ولی منو چی؟ کی اهمیت میده اصلا !!! بارویاهام همراه بودم قاصدک سر رسید از سیمای قاصدک فهمیدم راوی خبر خوش نخواهد بود تو گوشم گفت :خبری داری حالش خوب نیس امروز بازهم درد داره غم داره!!! همانطورکه به درخت کهن سال سرکوچه مون تکیه داده بودم پاهام سست شد بناچار نشستم!!!! زانوی غم بغل گرفتم آروم آروم اشک از چشای خسته ام می افتاد آخه بی صدا گریه کردن خیلی سخته!!! نگذاری کسی صدای گریه هاتو بشنوه حتی اون !!! به قاصدک گفتم بهش بگو: من دیگه طاقت دیدن اینهمه دردو غم وتنهایی رو ندارم بهش بگو: میخوام نباشم اخه نمیشه که همش درد ، همش غصه ودرد قاصدک رفت و میدانم پیام مرا خواهد رسوند هنوز قاصدک از پیشم نرفته بود پشیمان شدم!!! با خود گفتم چرا این پیامو دادم آخه اون بفهمه من غصه میخورم!!! اون بفهمه چشام خیس شده درد وغصه اش بیشتر میشه!!!! ولی چه فایده قاصدک رفته بود!!!! وقتی خواب از چشمانم گریزان می شود وقتی کاری از کارهایم گره می خورد و کلافه می شوم وقتی قلم در دستانم نمی چرخد و بر کاغذ نمی لغزد وقتی دلم برای خدای خوبیها تنگ می شود اما مهربان من! عشق یعنی تنها باشی و یک تکیه گاه او که چشمش آسمان باشد و چشمانت زمین آسمانی بودنت باشد همین چون کویری تشنه باشی بی قرار که گویی هردم باران بر من ببار عشق یعنی حسرت پنهان دل زندگی در گوشه ویرانه دل عشق یعنی اینکه همچون سرنهی بر پای یک دل داده ای اینکه موج گردی بی امان بهر دریای غم و اندوه و آه عشق یعنی سایه ای در یک خیال آرزویی سرکش و گاهی محال عشق یعنی کوچه ای دور و دراز با هزاران سختی و شیب و فراز عشق یعنی عطر گل های بهشت عشق یعنی تو ، عشق یعنی تپیدن دل برای تو عشق یعنی نگاه دوختن به چشمان عسلی تو عشق یعنی حسرت دیدن باران خداوندا بار دیگر بر الطاف بی کرانت شکر می گویم و بر آستان بزرگت سپاس که دل مرا سرشار از عشق فرمودی. گاهاًماآدما به عشق سطحی می نگریم !!!آیا واقعا مشکل از طرف فرد عاشق است یا نورانیت عشق اینقدرسطحی وظاهری شده که قداست خودشو ازدست داده ؟هر کلمه ای که از دهان عاشق ومعشوق بر می آید سطری بر دفتر عشق ثبت می شود پس بایدخیلی مواظب باشیم با حرف هامون این دفتر جاویدان را لکه روش نندازیم عشق زیباست هرکس تو زندگی ایش عاشق نباشه احساس نداشته باشه خیلی از آدم بودن فاصله گرفته!!! فرقی نمیکند چه عشق به معبود ،چه عشق به زیبائی ،چه عشق به یه یک فرد ، چه عشق به یک ایده و... عاشق بایدبرقامت سر به فلک کشیده عشق ذوب شود عشق فرمان دهدچه کند! چه بگوید! چطور زندگی کند! آری چنین است عشق!!! عاشق چنان عشق میورزد که گویا معشوق پارهای از تن اوست و هر لحظه خود را به او نزدیکتر میبیند چنان که همه آینده و امیدش در وجود او خلاصه میشود. عاشق زندگی بدون محبوب را بدتر از جهنم میبیند و گاه چنان دل تنگ میشود که او را از اعماق رؤیاهایش بیرون میکشد و در دنیای واقعی و عینی در آغوش میگیرد و گاه نیز از دل تنگ چنان میگرید که گویی همه ابرهای جهان در حال باریدن هستند. در آسمان دل او فقط یک خورشید میتابد و جان او بر یک قبله روی میکند و نام او تقدسی چون نگاه قدسی مؤمنان راستین ادیان و مذاهب به قدیسان خود دارد. عشق چنین است. دریچهای که از آن میتوان به برهوت زندگی نگریست و خوشبختی را دید. عینکی است که از ورای آن زندگی زیبا و معشوق زیباترین است. رؤیایی است شیرین که فقط بین عاشق و معشوق جریان دارد. دریایی که غریق در آن، زندگی را میبیند و به آن دست مییابد. عشق چنین است. دیروز قاصدکی برروی صفحه شیشه ای ظاهر شد وچنین بانگ برآورد من مدتی نخواهم بود!!! فهمیدم این مقدمه هجران وفراق است .او که نمی داند وقتی قاصدی می فرستد از قاصدک بپرسد وقتی پیام منو رسوندی چی گفت؟ چی شد؟ هنوز زنده هست؟ با اینکه رنجور وبیماردر گوشه تختی در بیمارستان لم دادم بادیدن قاصدک لرزه بر اندام نحیفم می افتد وشب ، شب غم انگیزی می شودامشب غم فراق، چون ابرهای در هم پیچیده، آسمان دلم را فرا گرفته است و باران اشک، نمود دل طوفانیاش میشود. گویی که اشک میخواهد زنگارهای دل فراق کشیده را با زلال خود شستشو دهد ولی عاجز است. وقتی صاعقه جدایی به رخ جان آدمی سیلی میزند و یاس دل پژمرده میشود و شاهد تنهایی و غمم فقط مهتاب باشد، از اشک چه کاری ساخته است؟ سخن از فراق است و دردیست فراق که دواپذیر نیست؛ گویی که بر انبار کاهی آتشی افکندهاند و دیگر از چند قطره آب چه کاری برآید؟ زانوی غم بغل میکنم و شب به نیمه میرسد اما قلب تسکین نمییابد و فوران آتش غم از عمق اقیانوس روح تا قلب جریان مییابد و با اشک ازچشمهی چشمها بیرون میزند؛ گوش دار! بانگ وحشتزای بوف دل، در ویرانههای سینه میپیچید. دیگر جان خود به اشک بدل میشود و از چشمان فرو میریزد تا التیامی بر آتش دل باشد. اما دریغ! دریغ و درد! شرنگ فراق بر جان عاشق تلخ تر از آن است که اشک درمانش کند. از پنجره بیرون را مینگرم. آسمان نیز امشب شبنمهای خود را بر روی شهر میریزد و میخواهد که با صدای نرم و بارش لطیف خود مرهمی باشد بر زخمهای من. ولی آسمان نیز چون به دل عاشق زجر کشیده من مینگرد، ابرهایش تکه پاره میشود و اندک اندک رنگ سیاهی به خود میگیرد و در سیاهی شب گم میشود. میدانم صبوری زیباست. آری میدانم. اما چگونه دل عاشق را به صبوری فراخوانم در حالی که چشمههای اشک از عمق قلبی آتش گرفته میجوشد و هستیام را به بازی میگیرد؟ محبوب من امشب چنان دلتنگ و ملولم که هیچ کس جز تو آرام بخش دلم نیست امشب چنان تشنه ام که هیچ چشمه ای جز تو یارای سیراب کردنم را نیست امشب چنان مشتاقم که گرمای شوقم، خورشید را خوار میدارد. و امشب چنان آرزویت را دارم که همه آروزها را در پای تو سر بریدهام آری محبوب بهتر از جانم امشب چنانم که فقط تو میدانی
مُردن من ، همین دم است !
که از تو دورمانده ام . من که بدون روی تو!
روبه هوانمیکنم.من که بدون چشم تومشعل بی نور شدم.
ماه ، چه ماه ِ کاملی !
من که بدون روی تو ماه نگاه نمیکنم !
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستان غبار آلود و دود،
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر، سایه ای ز امروزها، دیروزها
بعد من ناگه به یک سو می روند،
پرده های تیرۀ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزد، روی کاغذها و دفترهای من
میروم از خویش و می مانم ز خویش،
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی، در افقها دور پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب، روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای،
خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا، می فشارد خاک دامنگیر خاک!!
بی تو دور از ضربه های قلب تو،
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک....
بعد ها نام مرا باران و باد، نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه،
فارغ از افسانه های نام و ننگـــ ...!!!!
ياد تو مثل خورشيدي در شبهاي تنهايي ام مي درخشد و همه ي ستارگان را مجاب مي كند وقتي تو باشي ، شب قابل تحمل است . تو يك روياي نديده اي . سر به ديوار مهرت مي گذارم و پشت نرده هاي خيال يك آرزو آنقدر مي نشينم و آنقدر مي نويسم تاتو بیایی
مي خواستم بروم!!! تا انتهاي عدم !!! مي خواستم نيست شوم ، گم شوم.قلب شيشه اي وغرور شكسته ام را چال کنم .فهمیدم عدم من نابودی توست ماندم، آهي كشيدم چون زندگي را با حضور تو دوست دارم . تو را قسم مي دهم به شبنم هاي شفاف ، به صداقت ياس ، تو را قسم مي دهم به پاكي و محبت قسم ات میدم به پاکی باران كه بماني
تو را قسم مي دهم به آب و آيينه كه بماني ... همه رفتند ، تو بمان ...
اي آبي ترين صبح ، تو از تبار بهاري و من از قبله پاييزم .داغون شدم زير اين حجم سنگين تنهايي ، در ميان كوچه هاي گمنام... زندگي به تو مي انديشم. سالهاست كه اشك ديدگانم ارمغان كوير گونه هايم شده است . تو نميداني كوچه باغ خاطره پر از پاييز شده است ، پر از سكوت تنهايي ...
مگر چقدر تحمل دارد آدمی؟... چقدر صبوری باید که نشکند؟...
... چرا خدا بر نمی دارد این فاصله ها را؟...
نگاه توست که چشم هایم را گرما می بخشد
شیرینی لبخند تو تلخی ثانیه ها را برایم آسان می کند
دستان پر محبت توست که نقش زندگی مرا می آموزد
قلب خویشتن را به تو و تو را به خدا می سپارم
تو بگو!
وقتی دلم برای تو تنگ می شود...
چه کنم؟!
خداوندا از تو در این دقایق پایانی روز که عصر نام دارد و تو بر آن سوگند یاد کرده ای می خواهم که عشقم را فزون تر نمایی و آن چنان دلم را رهین عشق نمایی که تار و پود حیاتم را فراگیرد.
خداوندا حتی یک لحظه از عمرم را نمی خواهم بدون یاد معشوق باشم و نمی خواهم کسی را در قلبم با او شریک سازم.
خدایا نمی خواهم جز عشق به چیز دیگری فکر نمایم و جز عشق نمی خواهم در جانم باشد.
خدایا عشق را جاودان وماندگار کن و هر روز آن را سرسبز تر و بارورتر کن
می دانم که تو نهال عشق را کاشتی و آن را پروردی. و حالا که این نهال درختی است تناور آن را همه گزندها حفظ کن.
خدایا می خواهم که اولین عشقی را که در وجودم نهادی آن چنان پایدار کنی که با آن بمیرم و روزی که به سوی تو می آیم فر شته هایت بگوبند عاشقی را به نزدت آوردیم و من باز بخواهم عاشقش باشم و تو عشق را در دلم برای همه ازل تا ابد حک کنی.
دعایم جز برای عشقم نیست و ثنایم جز به خاطر عاشقی نخواهد باشد.
خدایا من به دو کس عشق می ورزم. تو و او.
به وجود دو کس ایمان دارم. تو و او.
پاکی دو نفر را می ستایم. تو و او.
ولی دنیا ماندن را برای او می خواهم و خوشبختی او.
پس آخرین صدای قبلم در این زمان عزیز آن است که عشقش را در دلم هر آن افزون تر نمایی.
این است صدای دل عاشقم:زنده ام برای عشق او.
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |