کلبه باران

 dvd gps 206

 به نام باران،آغاز گر تمامی لبخندهای رنگین کمان ؛

به نام قطره ای بی رنگ پر از درد ، فرو فرستاده ازنیام آسمان .

به نام سردی شکوه ریزشی که با سلوک روبه سوی خاک سجده می کند .

برای باران ، یگانه عشق خاک در کویر گرم تن این مجنون زمینی .

برای باران ، صدای غرش رعد وقتی خشم را با گریستن بر سایه های گناه  می شوید .

برای یک دل پر از غوغای سیاهی ، ابری با ابرها ، پرواز درآسمان بی پرنده 

غروبِ روزِ سردی ، غمی را  در دل پروراندیم

امیدآفتاب را گرچه گرمای تن یار بود، اما دیدگانم در تمنای آب بود آن دم .

به یاد باران رویای هر دم من ، لحظه های با تو بودن . قلب پاکی در تپیدن ،

نفس پاکی کشیدن ؛ به درونی مملو از تاریکیُ درد، به درونی مملواز سیاهیِ غم 

 به درونی پر زِ عصیان و تباهی ، به حدود خط و مرز دل شکستن .

این منم دلدار تو، در بیپناهی پشت این دیوار غصه ، این منم در یاد تو .

سردی دستان من از مرگ نیست . از سردی قطره های بی رنگ بی اعتمادی یست .

از وجودی در قلب اندوه نشات گرفته . سردی دستان من در دمی از عشق

در دل شبهای تارم با تو بودم . در دلم لرزان ه تردیدخندیدم

که شاید مرده باشم که اینجا،در خوابِ غروب جان خود گرفتار ندیدن های بی پایان تو باشم .

پس با من باش . فقط بامن باش وگوش بسپار به دلخواسته های درونم .........................

نوشته شده در 28 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

نازنین من !

از سر انگشتانم  عشـــــــق میچکد....

وقتی مژگانت را به نوازش مینشینم..... !

در داغیِ آفتابِ نیم روزِ چشمانت.... ذوب میشوم !

و در استوایِ دو دستت ؛ که دور میزند گردنم را..... منجــــمد !!

پیشانی ات ... کتیبه ی بختِ من است

و شانه ات... تکیه گاه آلام ودردهایم

احاطه میکنم قامتت را... با کفشهایی ، بلند پاشنه ....!!!!!!

و میبوسم  پیشانیِ چروک از دردت را....

آهِسته...آهِسته ! تو سکوت میکنی... قدِ تمامِ خستگی هایت....

و من...با تگرگِ احساسم ، میشکنم  . شیشه ی سکوتت را !!

میانِ بازوانِ تو.... امن است.. آشفته بازارِ زندگی....!

وقتی \" گل یاس ام \" مینامی ام !!! غرقِ در قاموست میشوم

و مسخ... در آرامشی اهورایی!

در حریمِ عشقت ؛ به دوش میکشم  عهدی مقدس را....!

از نگاه های حریص.... وقتی شور میزند...دلت... از شیرینیِ نگاهِ  یک غریبه ....

لبخندهایِ تلخت ، شیرین تر از قدیم ... نوشِ جان میشوند !!

باش نازنینم !! باش و حساس باش ، روی احساسم !! میخواهم تا پابرجاست...دنیا...

نام گیرم همسرت! و در آرامشِ کلبه یِ عشقت ؛

نشنوم؛ زوزه ی گرگ های خیابانی را.... !! باش نازنینم...

و مرا امانم ده.... میانِ بازوانِ تو... آرام...!

ای که بیش از من... دلواپسِ حرمتِ عشقی... ! به پاسِ انگشتانِ

پینه بسته از دردت ، به پاسِ این چند سالِ سخت.... و عشقت که چون پیچکی بر تنم پیچیده....

سپاست میگویم !!

باش با من ! باش و  بتاب برمن !
نازنین گل خوش بوی من

dvd gps 206

نوشته شده در 27 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

دستهايم را بگيري بال در بال تو باشم

 
دستهايم را بگيري تاته دنيا برقصم
 
راي با دست تو و باچشمهاي توست، حالا
 
دستهاي مهربانت را ببربالا برقصیم
 
ما يكي هستيم پس نگذارتا تنها بمانم
 
ما يكي هستيم گل یاسم بیاباهم برقصیم
 
ساز با لحن تو مانوس است و من مانوس باتو
 
مست اين موسيقيم حالابخوانم يا برقصیم؟!
 
آسمان نزديك نزديك است وقتي تو بخواني
 
از زمين پرواز کنیم ومن وتوباهم برقصیم!
 
 
صورتي پوشيده ام تا پيش چشمان زلالت
 

                                                   مثل ماهي هاي نا آرام در دريا برقصیم!

نوشته شده در 25 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 

ياد تو مثل خورشيدي در شبهاي تنهايي ام مي درخشد

و همه ي ستارگان را محو تماشای تو مي كند

وقتي تو باشي ، شب قابل تحمل است

تو يك روياي نديده اي

سر به ديوار مهرت مي گذارم

پشت نرده هاي خيال يك آرزو آنقدر مي نشينم و آنقدر مي نويسم تا ...


آن دم که باران میباریدوقطره های آن برروی گونه ام می نشست تورایافتم.


تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی

قطره ای پر از محبت و عشق.


آن لحظه احساس کردم آن قطره

قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده

اما آن یک قطره باران بود ، قطره بارانی که مرا عاشق کرد.


از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم

بدون هیچ چتر و سرپناهی. باران می بارید

من خیس خیس درزیرقطره هایش می نشستم تادوباره تورااحساس کنم.

یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمان سرازیر شد.

 

قطره های اشکی که بوی باران میداد .

 

یکی ازآن قطره های اشک،همان قطره باران بودکه درچشمانم نشسته بود

 

احساس کردم چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه های بارانی

حس غریبی بود . حسی که میگفت این قطره های اشک فرشته ایست

 

که از آسمان بر گونه های من میریزد.

یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم

در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم تو نشسته بودی

 

چشمان خیست را به من دوخته بودی.


تو بودی که اشک میریختی

 

قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من میریخت.


آری آن قطره از اشکهای تو بود نه از  قطره های باران.

 

آن زمان بود که عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی 
 

آپلودآپلود

نوشته شده در 21 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

آپلود

نوشته شده در 20 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

ندیدم بهاری ،نه حس وجودیاری، دلم غرق خون شد ، عجب روزگاری

 

زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است
 
بدون گریه خاطره روشن نمیشه
 
شهری بود به نام عشق در آن کوهی وجود داشت بنام دوستی
 
 از آن کوه رودی جاری میشد بنام محبت
 
 این رود به مردابی میریخت بنام حسرت وجدایی
 
 پس نفرین عالم بر این حسرت و جدایی که غرورمرا درک نمیکند
 
هیچ زمان دل به کسی نبند ......
 
 چون این دنیا این قدر کوچک است که دو تا دل کنار هم جا نمیشه .....
 
 ولی اگر دل بستی ... هیچ وقت ازش جدا نشو
 
چون این دنیا این قدر بزرگه ... که دیگه پیداش نمیکنی
 
ای همه وجود من ؟؟؟
 
دوست داشتم در اولين قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم بود
 
دوست داشتم در تمام ناباوريها و تمام بايد ونبايدها باور می کردی
 
درک می کردی، دردی را که سالهاست در گوشه اين دل پنهان است
 
 و با تمام خاموشيم بفهمی که در دلم غوغايی برپاست
 
دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پيوند می دادی
 
 و هستی را آنچنان به من می بخشيدی که ديگر اثری از آن نباشد
 
دوست داشتم فرياد خفه اين گل بخاک افتاده را
 
 بدست تن نااميد به باد نمی سپردی
 
 که ناگهان نه بادی می ماند نه من
 
دوست دارم همچنان تک ستاره ای  باشم که در کنج دلت آشيانه دارد
 
 گر چه می دانم نور من به وسعت نگاه تونيست
 
دوست داشتم گلی بودم در اوج تنهایی ناگهان دستی می آمد
 
و مرا به دوباره بودن و ماندن در اين زمين خوش خيال دعوت می کرد
 
ولی من هر چه با تو خنديديم،هر چه گريه کردم
 
هر چه احساس کردم دوست ندارم سراب باشد
 
می دانم هیچ خواهشی معنای خواهش من نخواهد شد؟
 
وهیچکس مثل من تورا دوست نخواهدداشت حتی جیگرگوشه ات!!!
  

 dvd gps 206

نوشته شده در 19 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

میدانی گل یاس ام ؟؟؟

حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست !!!

بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است

بخاطر این هست که میگویند: 

 اگرخواستی کسی را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرابسپار.

ولی تو دانی ناگفته هارا  !!!

 

توهمان حرف های ناگفته منی که دردفترخاطرات دلم همیشه زنده وخواناخواهدبود
 
من همیشه  از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند
 
تا مرا آنچنانکه هستم باورم کنی نه آنچنانکه در خاطروذهنت نقش بسته !!!
 
باور کنی....تا بودونبود مرا هرگز فراموش نکنی و باورم کنی که من همچون سایه ام
 
و به دنبالت هستم  تا هرگز نپنداری تنهایی
 
نپنداری دیگه فردمورد اعتمادی پیرامونت نیسست ؟ ولی ...
 
خود بهتر میدانی دل همیشه نگران من با یاد چشمان بارانی آرام می شود
 
حس میکنم زندگی باتو زیباست حتی اگر کور باشم!!!
 
خوش آهنگ است حتی اگر کر باشم!!!
 
مسحور کننده است حتی اگر فلج باشم!!!ا
 
ما بی ارزش است اگرثانیه ای عاشق تونباشم...
 
عشق من وتو آهنگ یک زندگی است
 
عین سادگی است
 
عشق عاشقانه کویروباران است
 
من فکر میکنم زندگی خیلی کوتاهتر ازآن است که به حسرت و هجران بگذرد
 
وقلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند !!!
 
هرچه یارخواست هرچه یارطلب کرد،به حرمت عشق باقامت کوتاه زندگی،ارج بنهیم!!!
 
درک اش کنیم آری زندگی کوتاه است وپشیمانی بعدناکامی ازرسیدن بهم فایده ای ندارد!!!
 
ضجحه وناله ندامت از شکستن دل عاشق دیگر ارزشی ندارد!!!
 
آنچه دراین وادی عشق  به دست می آید با خنده نمی ماند
 
و آنچه از دست برود باگریه جبران نمی شود
 
فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم
 
هیچکس حتی تو گل یاسم!!! از طوفان دلم آگاه نیست
 
هیچ کس ازآه دلم به جزدل شوریده خود خبرندارد
 
کاش همیشه بودی !!! درهمه لحظه ها با حس بودن با حس وجود
 
کاش بودی تا برای قلب من زندگی شیرین تر ازاین بود که هست 
 
کاش بودی تا لبان سردمن بیخبر از موج وبیخبرازدریاتنهابه تصویرخیالت بوسه نمیزد.
 
 آپلود
نوشته شده در 18 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

کسی نمی تواند مرا بگیرد ...........کسی نمی تواند مانع شود.  

 

تو نمی توانی مرا بگیری.........ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند
 
 
همچون پرتگاه از چشمانت می افتم
 
 چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم  
 
چشمانت نمی توانند مرا بگیرند
 
 
امشب می میرم   ،  کسی نمی تواند مرا بگیرد
 
 
در رویاهایت بزرگ می شوم ........کابوس ات شده و می میرم
 
 
یک شعر می نویسم  ............  یک ترانه می خوانم  
 
 
یک بار تو می شوم............  یک بار من می میرم 
 
 
امشب می میرم صرفا به خاطر تو  
 
 
حتی مرگ هم مرا درک نخواد کرد 
 
 
امشب می میرم  
 
 
کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود
 
  
 حتی تو نمی توانی
 
آپلود
نوشته شده در 14 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

گاهاَ که دلم میگیره


مي خواهم بروم تا انتهاي عدم

مي خواهم نيست شوم
 
گم شوم
 
قلب شيشه اي غرورم می افتد ومی شکند
 
حتي آه هم نمی کشم
 
 چون زندگي را با حضور ت دوست دارم
 
تو را قسم مي دهم به شبنم هاي شفاف
 
به صداقت ياس
 
 تو را قسم مي دهم به پاكي و محبت كه بماني

تو را قسم مي دهم به آب و آيينه كه بماني ...
 
 همه رفتند ، تو بمان ...

آپلود
نوشته شده در 10 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 

روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجودش نبودبنویسید وجود او عشق بود.
روی سنگ قبرم ننویسید تحملش کم بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود.
روی سنگ قبرم ننویسید روزای اخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود.
روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد.
روی سنگ قبرم ننویسید نامش  باران بود بنویسید نامش دیوانه بود.
روی سنگ قبرم ننویسید بعضی وقتا بیدلیل میگریست بنویسید ما نمیدانستیم چرا میگرید.
روی سنگ قبرم ننویسید تاریخ مرگش امروز بود بنویسید مرگش همان روز جدایی ازعشقش بود.
روی سنگ قبرم ننویسید بی کس مرد بنویسید هیچ کس برای اوعشقش نبود.
غیر از  این گفته ها چیزی دیگر روی سنگ قبرم ننویسید اگر مرا دوست میداری

آپلود

نوشته شده در 6 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

نازنیم میدونی  وقتی نیستی

شادی نیست

آسمان دل من آبی نیست

سبزه ها در باغ جان من نمی خندند

و تبسم از لبان غنچه ها محو می شود

 حتی در پس این همه ابر انبوه فراق

باز هم روزهای مهر تو را برایم به ارمغان می آورند

اما وقتی تو نیستی

چگونه بی تابش آفتاب محبت تو سر کنم؟

 وقتی تو نیستی

گیرم چشمه چشمانم را به سوی دلم جاری سازم

تا کسی اشکهایم را نبیند

سوز دل را چه کنم؟

دیوارهای سینه ام را که از فرط تنگ دلی می خواهد پاره شود

و در نیمه شبی چنین تاریک 

خواب مردمان شهر را آشفته سازد

و می خواهد فریاد برآورد که امان از فراق و داد از هجران را چه سازم؟

سخت است.

سخت تر از تیری که بر چشم نشیند

یا تیغی که بر قلب رود

آپلود

 

می دانم که خورشید عشق تو

نوشته شده در 5 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |

وقتی که نیستی

بهار هم بهار نیست

و من باران را بهانه می کنم

تا زیر چتر صدای آن 

اشک های خود را پنهان سازم

 

 عقربه های ساعت دلم

بی خیال گذر لحظه ها

در گذشته ای دور در جا می زنند

و گردش روزگار را هم جدی نمی گیرند 

وقتی تو نیستی

قلبی پر تپش

روحی تشنه

و جانی خسته

بر دریچه چشمانم هجوم می آورند

و طوفانی از غم و اندوه و اشک نثار آن می کنند

و در این تلاطم بلاخیز فراق

و تنها صدای نام زیبای توست

که از دلی تنگ بر زبان خموش

جاری می شود

و آبی می شود بی رمق بر لهیب آتشی سوزان

آپلود

نوشته شده در 5 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت