کلبه باران

8237je23hinkb0ajhd04.jpg 

آسمانی ترین زمینی ! 

دلتنگ بی تابی های همیشگی هستم

دلتنگ اشک های بی قراری

یک روز حس می کنم تمام وجودم شده ای  که اینگونه شاد و خوشحالم

روزی قلبم از دوری تو به خود می پیچد و تو را حتی در رویاها نیز نمی یابد

لحظه هایی به زیبایی  اشک از چشمانم بر چهره ام می چکی

و زمانی خانه ی قلبم را لبریز از عطر حضور تو می بینم

چه دل انگیز و معطر می آیی

و چه آرام و بی صدا می روی

حضور و غربتت را می ستایم

که حضورت چون جان مرا به اوج می رساند

ولی گاهاَ هم حس میکنم کنارم نیستی !!!

دردی حس میکنم دردی آشنا!!!

چه دردی بیشتر از این که دردم را نمیدانی !!!

به چشمم خیره میمانی نگاهم را نمیخوانی!!!

به من گفتی چرا سنگی !!!

چرا اینگونه دلتنگی !!!

من از درد تو،  چرا دوست  نداری ؟

چرا صدای قلب شکسته امو نشنیدی ؟

چرا درکم نمیکنی ؟ چرا احساسمو باور نداری؟

چرا غروب غم انگیز  تنهاییم را باید بدون  وجود تو سپری کنم ؟

چرا تو این دنیای به این بزرگی  تقدیر تنهایی رابا وجود شلوغی اطرافم  برام رقم زد

با کوله باری از دلتنگی و اندوه همسفر شدم

سفری که پایانی ندارد اری پایان قصه من این است..

تنهایی...تنهاییی...تنهایی !!! نگو دیگه نمیدانی

تحمل ندارم..دیگه خسته شدم.. 

دارم کم میارم..دلم تنگ شده..دیگه نا ندارم..

همش فکر توام..همش بی قرارم..

دیگه اشکی برام نمونده که بخوام برات گریه کنم. 

لحظه لحظه وجودم به انتظار دیدن لحظه به لحظه زندگی ات  می تپبد....

نوشته شده در 30 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

1xklsekwrgyngksr1qvb.jpg1jo267806sh3qehfwl3x.gif

قلب خسته ام فقط برای تو می تپد.........

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل كنم...

 به فاصله ها فكر نمیكنم ...... میدونی چرا؟؟

 آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....

هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام كنم....

رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........

چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......

حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟

؟چطور بگم با من نیستی؟آره میدونی كه همیشه با منی....

میدونی كه تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....

آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....

برای همینه كه همیشه با منی...

برای همینه كه حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...

برای همینه كه میتونم دوریت رو تحمل كنم...

آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...

هر وقت حس میكنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل كنم...

دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میكشم....

دستامو كه بو میكنم مست میشم...مست از عطر ت.

اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...

اونوقت تو رو نزدیكتر از همیشه حس میكنم....

اونوقت دیگه تنها نیستم،حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم..

 به این تنهایی دل بستم...

حالا میدونم كه این تنهایی خالی نیست...

پر از یاد عشقه.. پر از اشكهای گرم عاشقونه

واین قلب هنوز می تپه ، به عشق تو می تپه هرچند بیمارش شده...

وتاتوهستی خواهد تپید

نوشته شده در 29 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 o79yye4wct1lf85fmq6b.jpg

چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن

 و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گریستن.

و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گریه هایت را پنهان کنی

و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن

و چه عجیب است زندگی، همان کودکی که مارابسان عروسکی بازیچه خودقرارداده

و هر زمان به سویی می کشد

و تو آن زمان که رنج دیگران بر اندوهت می افزایداما هیچ کس از رنج تو آگاه نیست،

آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سایه گاه دیوار سرد و خا موش نمی یابی

آن زمان که بار غصه بر شانه هایت سنگینی می کند

انتظار کمک هیچ گاه به پایان نمی رسد

آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و بر چهره ات سیلی می زنی

 تا زیر ضربه های غم،خم به ابرو نیاوری

آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلویت می شکند

و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد

 اما دستی نیست تا گره از بغض هایت بگشاید

آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاریک زندگی ات تک ستاره ای فا نوس راهت نیست

آن زمان که هیچ کس صدای فریاد های بی صدایت را نمی شنود

آن زمان که هیچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل دیگری است

تنهایی را با تمام وجود حس می کنی....

نوشته شده در 26 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 kwy6ypd2n9zb2cl04o.jpg

 

امشب هم نیامد ُ بازهم مرا تنها گذاشت ُ هر روز دورترو دورتر ...........

دنیا خاموش و انگار هیچ صدایی جز صدای نفس های خودم نیست......

و من به تو فکر می کنم .....و آهسته آه می کشم.....

و تو نمیدانم کجا داری سوختنم را حس می کنی......

گاهی به تو فکر میکنم که وقتی بودی.....

 

 

گاهی تو می شوی لبخند ناخوانده روی لب هایم ....

وقتی که غرق در خاطرات روز های خوب مان  می شوم.....

وقتی که غرق در چشم های صادقانه ات می شوم....

 

 

گاهی تو اشک می شوی روی گونه هایم.....

وقتی که به این شب ها فکر میکنم  که نیستی......

وقتی که به میعادگاه مان میروم  و جای خالی ات....

وقتی که یک راه بن بست می بینم در مقابلم.....

حالا تو کجای این فاصله ها ایستاده ای

 

 

راه تاریک ُ جاده تاریک ُ خونه ابری کم سو ُ هوا تاریک .....

و من نه شانه هایم دیگر صبوری می کنند و نه چشم هایم.....

هوا تاریک است و من غرق در یک بغض شکسته.....

غرق در یک دریای شور و خسته..........

هوا تاریک است انگار چشم هایم بسته.....

 

 

تو کجایی..... دلم دیگر به هیچ قول و قراری راضی نمی شود.....

کجایی دلم دارد ذره ذره آب می شود......

کجایی ......

نفسم سنگین می زند....

ولی کو نیستی ُ بدون دلیل ......

ببین نفسم چه سنگین می زند......

هوا تاریک است چقدر اتفاق تلخ روی قلبم نشسته........


و داری مرا مرور می کنی........


وقتی که آرام پلک روی هم می گذارم با صدای قدم های نفس هایت......


گاهی به تو فکر می کنم که امشب نیستی.............


نوشته شده در 25 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

به تو می اندیشم، به تو می اندیشم،

 در نهان خانه ی قلبم به تو می اندیشم،

 من تو را می بینم، من تو را می شنوم،

 در گذرگاه خیالم، در اندیشه ی آنم که تو از حس نهان خانه ی من،

 که از این حس عجیب، که فقط عشق به توست اندکی بو بکشی،

 زین جهت دست به دامان نسیم خنٌکی خواهم شد تا اگر بوی مرا،

 بوی این عشق مرا به گذرگاه خیالت نرساند،

 تو بدانی که در این گوشه ی تنگ که به اندازه ی یک قلب بزرگ گل سرخ است،

 یک عاشق دلخسته و گرم به تو می اندیشد، به تو می اندیشید ...

نوشته شده در 25 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

g2gf1rbdg58lrqwpn5.jpg

امشب تمام واژه هايم عطر تو را دارد...



امشب بهانه ات ميکنم براي نوشتن حرفهايي که ماههاست بذرش را پاشيده ام در خيالم...



امشب بهانه اي ميشوي براي عاشقانه هاي کوتاه و بلندم...تلخ و شيرينم...



ميخواهم اينبار به يمن قدمهاي مبارکت شيرين بنويسم..



ميخواهم بنويسم فرقي نميکند بدانيم عشق از کجا و از کداممان آغاز شد...



من از تو آغاز شدم...من با تو شاعرتر شدم...من با تو عاشق تر شدم...من با تو حواتر شدم...



تو کجا در من پيدا شده اي؟تو از کجاي سرنوشت پا به پايم شده اي؟



من از کجاي تقديرم به تو دل بسته بودم که سطر سطر کتاب زندگي ام را که ورق ميزنم



نگاه شيرينت در وجودم سرازير ميشود...



آشنايي من و تو نوري ست!آشنايي ما يک پنجره ست که باز ميشود رو به سمت خيالي



که اغوشت را بي تمنا در خود ميکشاند...



آشنايي ما سلامي دوباره ست به عشق...



فشردن دستهاي بي باوري ست که براي باور بهم رسيدن از برزخ گذشته اند...

 

و به بهشت اغوشي رسيده اند که بي منت به روي هم باز شده ست...



ميخواستم پرنده ي تقدير تو باشم...ميخواستم بال که باز ميکنم اسمان دلت جايي باشد



براي جولان هوسهاي عاشقانه ي دلم...



ميخواستم سبز باشم در باغچه ي دلت...



ميخواستم سرخ باشم و در رگهاي تنت جاري...



ميخواستم بهشت آغوشت در رويايي ترين شبهاي بهاري تنها بهانه ي بيداريم باشد...



مي ستايمت که :تمام زيبايي از توست...تمام زشتي از من



تمام ارامش از توست و تمام ناآرامي از من



صداي عشق از توست و صداي سکوت از من



روشنايي و نور از توست...سياهي و تاريکي از من..



اين تمام توست که وادارم ميکند به نوشتن...



پس مينويسم عشق من از آن عاشقان نيست عاشقانه هايش را جار بزند



از آن عشاق نيست که سپيده دم برايت از آسمان ستاره بچيند



از آن عشاق نيست که زير پنجره ي اتاقت اواز عاشقانه سر دهد..



از ان معدود فرشته هاییست ست که وقتي نميبيني اش انگار چيز بزرگي کم داري



چيزي قد دوست داشتن هايت که با کسي تکرار نميشود....



براي بار هزارم مينويسم:



ای عشق و آب و آيينه و باران و نفس...



اين خسته ي دل مرده ي خودخواه رو به عاشقي ميپذيري؟

نوشته شده در 21 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

عکس

من هنوزم منتظرم عشق من گریه چرا ؟

توکه در گوشه دل جا داری

تو که من را داری

من که تنها خوشی ام

فقط آن غنچه لبخند تو است

من که جان می دهم از هر سخنت

ما خدا را داریم

و تو باز می گویی

که چرا غصه همیشه همره راه من است ؟

و تو را گویم من

که اگر هست تو را عشق به من

پس چرا ؟ غصه چرا ؟

این همه شادی عشق

این همه شوق وصال

پس چرا ؟ تو بگو غصه چرا ؟ !!!

ما که هر لحظه ز عشق

مست و مدهوش شویم

و بگوییم خدا

ای خدا شکر تو را

پس دگر غصه چرا ؟

توکه خود می دانی

که خدا هست که دستی بکشد بر سر ما

پس دگر هستی من گریه چرا ؟ !

نوشته شده در 20 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 عکس

باران زندگی من ببار ، ببار که :

برای تو زندگی می کنم ، به عشق تو نفس می کشم و بدون تو می میرم .

برای تو می نویسم در خلوت تنهایی هایم از عشق و از قلب مهربانت .

می نویسم که دوستت دارم برای همیشه و تا ابدیت چشم انتظار حضورت در زندگی ام خواهم ماند .

 تو برای من زیباترین زیبایی ها , مظهر تمام خوبی ها و لایق بهترین هايي .

 تو تنها بهانه نفس کشیدن و تنها ترانه عاشقانه زندگی ام هستی .

تو برای من یک عشق جاودانه و صادقانه ای و من دوستت دارم .

 منتظرم كه بیایی تا با عشق و محبت زندگی بسازیم و با عشق به هم زنده بمانیم .

 ای قشنگ ترین لحظه های دیدار ، ای زیباترین احساس , دوستت دارم .

تو پاکترین عشق روی زمیني ، تو مهربان ترين مهرباناني ....

 اگر کفر نباشد میگویم تو را قبل از خدای آسمانها و زمین می پرستم معبود من .

 تا آخر دنیا به انتظارت می نشینم ،

 میدانی آخر این دنیا همان لحظه ایست که از عشق تو بمیرم .

 به عشق تو زندگی می کنم و برای تو نفس میکشم و بدون تو می میرم .

 تو لایق بهترین هایی تو زیباترین گل احساسی , تو قشنگ ترين ترنم آوازی ...

يا تو لایق قلب من و حافظ احساس منی .

 با حضورت در قلبم زندگی رنگ تازه ای به خود خواهد گرفت و بهار زندگی ام با حضورت

سبزتر از سبز از راه خواهد رسید ....

 با حضورت بارانی از جنس عشق و محبت بر کویر تشنه دلم خواهد بارید .

 ای عشق همیشگی ام بدجور در قلب من خانه کرده ای .

 دوباره و صدباره و هزارباره با دلتنگی و چشمان مضطرب و منتظر بلند میگویم که :

عاشقتم و دوستت دارم

نوشته شده در 18 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

عکس

شعر من پله ی معراجم نیست

و نمی خواهم از باد غرور

ابر سنگین دلم محو شود

شعر من درد من است

من درختی خشکم

شعر من برگ من است

لذت شعر من از به به قمری ها نیست

لذت شعر من از فهم اقاقی هایی است

که به لمس شب و مهتاب و تگرگ

و به بدیمنی ایام رضایت دارند

شعر من پر شدن از خالی نیست

وصف بی حالی نيست

بلکه خالی شدن از حس شب جانکاه است

حس خالی شدن از صدرنگیست

لذت شعر من از سادگی است

و صداقت چه معمای خوشی است...

نوشته شده در 18 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

 عکس

سیرم زندگی و از همه کس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم....

نوشته شده در 18 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

عکس

کمی خسته ام

کمی غمگین

و شاید کمی تنها

عاشقانه های خویش را سپردم به دست دریا

تا مرا پاک گرداند از هرآنچه که هست

تا دیگر نباشد تا دیگر نباشم

دریا رفت من نیز رفتم

عاشقانه هایم نیز با او رفت

تنها برگشتم به اتاق سرد و خالی خویش

دریا امانت دار خوبی نبود

آن را سپرد به دست آسمان

آسمان سرد بود از سردی خود را تنگ در آغوش کشید

تنها بود و بی کس دلش شکسته بود

آرام آرام گریه کرد سقوط کرد دیدمش

در میان قطره قطره های باران

باز شناختمش چهره ی اشنایش هر گز از یادم نخواهد رفت.....

نوشته شده در 18 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

عکس

هر شب کتاب خاطراتم را


بر بارش ابر نگاهت ، می تکانم


هر شب نگاه قاب عکست می کنم ، باز


اشک دلم را بر برگهای دفتر یاس خیالم ، می تکانم .


وقتی که می لرزد دلم با رفتن تو


فرش دلم را در نگاهت ، می تکانم .


هر شب به یاد مستی عطر نگاهت


دلواپسی های دلم را ، می تکانم .


وقتی که افکارم می گردد پریشان از فراقت ،


اندیشه ام را از غبار و گرد غم ها ، می تکانم .


باید ببندم دفتر یاس خیالم ،شاید دگر باره ببینم ،


که در میان کوچه ی رویایی عشق ،


پر گشته از عطر شقایق های عاشق .


خواهم قلم برگیرم و شعری نویسم .


اینک ، دوباره می سرایم یک غزل ،


بر روی کاغذ پاره های دفتر عشق .


اینک ، دوباره با طلوع غنچه ی دل ،


بر روی گلبرگ شقایق های عاشق ،


عطر حضورت ، می فشانم ....

نوشته شده در 17 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

عکس

دوست دارم تا لحظه ای  در کنار تو بودن  را با چشمان بارانی بارانم سر کنم

چشمای بارانی تو هزاران حرف ناگفته دارد

قلب مهربون تو معدن اسرار زندگیست

چه عادت کرده باشم بهت ، چه دوستت داشته باشم ، قلب عاشقم فریاد میزند

 دوستت دارم وچشمانت زیباست زیباروی من

این زندگی عاشقانه را مدیون توام ای ناجی من

چشمانی که لحظه ای دیدن اش  برایم آرزوست

تا غرق شوم درون چشمهایت تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایت

تا بگویم درد دلهایم را برایت ، منی که بی خبر نیستم از آن دل مهربونت

صدای دلنشین تو ، زندگی بخش زندگی من است

خیره شده ام به چشمهای زیبای تو، تو هم چه زیبا نگاهم میکنی

لبخندت مرا دیوانه تر میکند، میترسم که تمام این لحظات عاشقانه را در خواب باشم

ای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن را

چشمان بارانی ات مرا دلتنگ کرده، گرفتن دستهایت بی قرارم کرده

دیگر چگونه بگویم که بودن تو زندگی ، نبودنت مرگ من است

 

نوشته شده در 17 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

آپلود

دور از اين هياهو



دلم کوير مي خواهد و



تنهايي و سکوت و



آغوش سرد شبي که آتشم را فرو نشاند



نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم،



نه قلبي که بشکند سکوتم،



نه روحي که آويزانم شود.



من باشم و



تنهايي ژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند



و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست !

نوشته شده در 13 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |

آپلود

در امتداد روزهاي بي تو بودن

خيره به افق مانده‌ام ...

سرخي غروب از گرمي نگاه توست

سرماي پاييز از سردي دل من ...

و آسمان را خيال باريدن نيست!

ديرزماني است كه دلم در حسرت باران بي‌طاقت گشته...

كاش امشب آسمان مي‌باريد!

كاش باران بر لب پنجره‌ي احساسم مي‌نشست!

كاش باران لحظه‌هاي دلتنگي‌ام را پر مي‌كرد!

كاش باران واژگان تنهايي‌ام را خيس مي‌كرد!

افسوس!!  

باران هم دورتر از تو رفته است

نوشته شده در 8 / 4برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت