شهرخیال
کلبه باران

ندیدم بهاری ،نه حس وجودیاری، دلم غرق خون شد ، عجب روزگاری

 

زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است
 
بدون گریه خاطره روشن نمیشه
 
شهری بود به نام عشق در آن کوهی وجود داشت بنام دوستی
 
 از آن کوه رودی جاری میشد بنام محبت
 
 این رود به مردابی میریخت بنام حسرت وجدایی
 
 پس نفرین عالم بر این حسرت و جدایی که غرورمرا درک نمیکند
 
هیچ زمان دل به کسی نبند ......
 
 چون این دنیا این قدر کوچک است که دو تا دل کنار هم جا نمیشه .....
 
 ولی اگر دل بستی ... هیچ وقت ازش جدا نشو
 
چون این دنیا این قدر بزرگه ... که دیگه پیداش نمیکنی
 
ای همه وجود من ؟؟؟
 
دوست داشتم در اولين قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم بود
 
دوست داشتم در تمام ناباوريها و تمام بايد ونبايدها باور می کردی
 
درک می کردی، دردی را که سالهاست در گوشه اين دل پنهان است
 
 و با تمام خاموشيم بفهمی که در دلم غوغايی برپاست
 
دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پيوند می دادی
 
 و هستی را آنچنان به من می بخشيدی که ديگر اثری از آن نباشد
 
دوست داشتم فرياد خفه اين گل بخاک افتاده را
 
 بدست تن نااميد به باد نمی سپردی
 
 که ناگهان نه بادی می ماند نه من
 
دوست دارم همچنان تک ستاره ای  باشم که در کنج دلت آشيانه دارد
 
 گر چه می دانم نور من به وسعت نگاه تونيست
 
دوست داشتم گلی بودم در اوج تنهایی ناگهان دستی می آمد
 
و مرا به دوباره بودن و ماندن در اين زمين خوش خيال دعوت می کرد
 
ولی من هر چه با تو خنديديم،هر چه گريه کردم
 
هر چه احساس کردم دوست ندارم سراب باشد
 
می دانم هیچ خواهشی معنای خواهش من نخواهد شد؟
 
وهیچکس مثل من تورا دوست نخواهدداشت حتی جیگرگوشه ات!!!
  

 dvd gps 206



نوشته شده در 19 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت